مهمانان ناخوانده
روزی دو نفر ناشناس به در خانه ی حضرت ابراهیم (ع) آمدند و به او سلام کردند . ابراهیم (ع) جواب سلامشان را داد و به آنها خوشامد گفت . سپس به درون خانه دعوتشان کرد و برایشان غذا آماده نمود و نزدشان آورد ؛ اما آنها دست به غذا نزدند . ابراهیم (ع) وقتی دید آن دو مرد ناشناس غذا نمی خورند در دلش از آنها ترسید .
مهمانان ناشناس که متوجه ترس ابراهیم (ع) شده بودند به او گفتند : از ما نترس ! ما فرشتگان خدا هستیم که برای نجات حضرت لوط(ع) به شهر سدوم می رویم .
اما برای تو یک مژده داریم . خداوند به زودی فرزندی نیکو به تو می بخشد.
در این هنگام ساره همسر ابراهیم (ع) خندید و با تعجب گفت : " چگونه می توانم فرزندی بیاورم درصورتی که من و شوهرم هر دو پیر و ناتوانیم !
فرشتگان به او گفتند : این خواست خداست و او بر هر کاری توانا است.
حضرت ابراهیم (ع) از فرشتگان پرسید : مأموریت شما چیست ؟ فرشتگان گفتند : " ما به سوی لوط می رویم تا به او خبر دهیم به زودی عذاب خداوند بر قوم فاسد و گنهکارش فرستاده می شود . سپس مهمانان حضرت ابراهیم (ع) به سوی لوط رفتند و به او گفتند :
- ای لوط ، ما فرستادگان پروردگار تو هستیم و برای نجات تو آمده ایم . همین امشب با خانواده ات از شهر خارج شو . سپیده دم فردا عذاب خدا بر مردم این شهر فرستاده می شود.
لوط و خانواده اش به جز همسر لوط که شخصی فاجر بود شتابان از شهر خارج شدند و ناگهان زمین لرزید و شهر زیر و رو شد و بارانی از سنگهای آسمانی باریدن گرفت و خانه هایشان را در هم کوبید و از آن قوم فاسد و گنهکار که روزگاری بالای دریای " بحر المیت " – دریای مرده – امروزی زندگی می کردند یک نفر هم زنده باقی نگذاشت.